فاصله میان دو زندگی ، خاکی و فانی با زندگی ابدیت، فاصله پوچ بودن و از معنا و محتوا تهی بودن است تا حقیقت داشتن و به ابدیت متصل بودن و لحظه لحظه آن را چشیدن و لمس کردن ، کدامین زندگی را باید معیار خود قرار دهیم تا با کوچک ترین ضربه ای و شکستی از حرکت باز نمانیم ، تا زندگی را قابل دفاع بدانیم ، تا زندگی را نه در جای خود متوقف ماندن ، بلکه در حرکت و رو به مقصد نهایی معنا کنیم .
کسانی هستند که مرگ را به شوخی می گیرند ، این نحوه مواجهه را نباید به حساب شجاعت آنها گذاشت آنها مرگ را به شوخی می گیرند از آن جهت که در غفلت به سر می برند و پدیده های با اهمیت حیات را هیچگاه جدی نمی دانند .
از این دسته که بگذریم بسیاری نیز از یاد مرگ می ترسند مرگ برای آنها تلخ است و تلخی یاد مرگ به زندگی آنها نیز سرایت می کند زندگی را نیز تاریک می بینند . دلها فلسفه و هدف زندگی را زیر سوال می برند حالاتی بر انسان می گذرد که حیات را نمی بیند آن را نمی چشند لذت معنوی حیات را درک نمی کنند . آنها در این حالت زنده هستند نفس می کشند اما زندگی نمی کنند ، زندگی را نمی یابند . حضور آنها در پهنه حیات یاد آور ماهی غوطه ور در آب است که از آب سوال می کرد اما آب را نمی دید آب را لمس نمی کرد .
ریشه بسیاری از ناملایمات روحی و سرخوردگی ها و سرگردانی ها و از سوی دیگر منشاء بی اخلاقی ها و رذیلت ها را عدم فهم درست معنای مرگ و حیات ، شکست و پیروزی و اشتباه بین هدف و وسیله حیات می دانم و برای بیرون رفت از این معضلات تامل پیرموان زندگی ائمه اطهار و امامان و انچه آنان در صحنه تاریخ از خود بجای گذاشتند را برای معنا بخشیدن به زندگی راهگشا می دانم .
بایستی از بیرون نگریست از افقی برتر ، باید حیات را در اختیار گرفت این نکته را باید دریافت که پرسش از فلسفه حیات ، پرسش جسم نیست ، پرسش روح است . ریشه سرگردانی ها آن است که ما بارها پاسخی به روح اما در خور جسم داده ایم برای فهم حیات و چشیدن طعم زندگی نباید در ظاهر توقف کرد . جایگاه حیات ، باطن انسانهاست ، باید از باطن انسانها سراغ گرفت تا تفاوت آنها را در سهم شان از چشیدن طعم حیات دریافت ، هر چند سهم بعضی در قدم زدن بر کره خاکی بیشتر باشد . جسم خاکی است ، فانی است ، باید در فکر سیرآب نمودن روح بود .
اگر به ابدیت بیاندیشیم ، معنای شکست و پیروزی نیز عوض می شود ، ما آدمیان شایسته تر از آنیم که شکست و پیروزی خود را در نسبت با وجود طبیعی و خاکی خود معنا کنیم ، بلکه لازمه حیات معقول آنست که شکست و پیروزی را در افق وجود معنوی و روحانی خود تفسیر نماییم . تنها در این صورت است که می توانیم در مورد شکست و پیروزی داوری کنیم .
روح جز به هدف اعلای حیات آرام نمی گیرد ، ریشه بسیاری از نا آرامی ها و اضطراب های روحی همین است روح از محدویت می گریزد ، مظاهر مادی حیات دینوی و حق زنده بودن همگی وسیله اند روح کمال خود را جستجو می کند ، کمال روح در اتصال به بی نهایت است و از تب و تاب فرو نمی ماند تا روزنه ای به سوی آن بیابد ، روح را سرگردان می کنند آنها که وسیله را بجای هدف می نشانند شاید در این مسیر وجود طبیعی آنها راضی شود اما روح آنها هرگز سیراب نمی گردد .
سعادت یعنی همیشه انسان همواره در همسایگی خدا به سر بردن ، حیات را جز در ساخت خدا ندیدن و همه عالم را سجاده خدا دیدن ، سعادت یعنی اتصال با ابدیت ، یعنی عمق حیات را در یافتن ، یعنی ظاهر حیات را جدا از باطن ندیدن ، تفسیر معنوی از حیات داشتن ، رهاورد حیاتی اینچنین راه سعادتمندی را نمودار و هموار می سازد .
گر کنی پایبند تقوی فکر پر آشوب را
می توان دید آنگه جلوه محبوب را
دستگیری کن پناه آورده را بنگر چسان
آورد بالا چو آب افتاده بیند چوب را
هر بدی آرد پشیمانی که دیدی عاقبت
پیرهن پس داد نور دیده یعقوب را
لذتی بی رنج و زحمت کی میسر شود
لطف رحمان است اجرت محنت ایوب را
نا امیدی ره مده در دل مترس از مشکلات
تا که آسان برکف آری دامن مطلوب را
ارزش هر کس بقدر همت و کردار اوست
قیمتی گردد کبوتر چون برد مکتوب را
حسن اگر شد پرده در دیری نمی پاید دگر
عفت و شرم است حافظ حسن و محبوب را
آرزوی تندرستی و سعادتمندی تمامی دوستان و سروران گرامی را
از درگاه ایزد منان دارم .
در پناه حق باشید .